در افغانستان اصلاً مسئله بر سر چه است؟
برگردان: بریالی جویان برگردان: بریالی جویان

افغانستان در زمرۀ فقیر ترین کشور های دنیا به شمار رفته و دارای منابع مواد خام نیست.

                                     کلاوز هیننگ ـ روزنامۀ  کرتیکا ـ برلین ـ 29 اپریل 2009

 

 

حکومت برلین دلیل تقویۀ قوتهای مسلح آلمان در افغانستان را؛ خرابی وضع   امنیتی، نبود دولت با ثبات و  فقدان "حکومت کارا" در آن  کشور میداند.  نباید  اجازه  داد که افغانستان دوباره به "پناهگاه تروریستان" مبدل گردد.

روسیه تلاش دارد تا درامر صدور مواد خام، موقف انحصاریش را تثبیت کند

دردیداول چنان به نظر میرسد که شاید درافغانستان واقعاً مسئله برسردشواری های امنیتی بوده و منافع  اقتصادی درآن ذیدخل نباشند. افغانستان ازجملۀ  فقیرترین ممالک  دنیا است، از هر نوع مظاهر صنعت  بی بهره بوده و منابع مواد خام ندارد. با وصف آن دول غربی

بمنظور تحت کنترول داشتن آن  از لحاظ  نظامی و استقرار  یک حکومت دست نشانده در آن، ملیارد ها دالررا به مصرف میرسانند.

اگر عمیقترو از یک  دورنمای  وسیعتر نظر انداخته  شود،   منافع  غرب  بطور واضح و روشن  آشکار میگردد.  افغانستان از لحاظ  جیوپولیتیک  در یک منطقه ای موقعیت دارد،که برای  گلوبال  کاپیتالیزم  از اهمیت  بسزائی  برخوردار است.  در همسایگی آن، کشور

هائی قراردارند  که در سطح  جهان  بزرگترین  ذخایر گاز طبیعی و نفت را دارا میباشند.

در واقع  منافع  ایالات متحدۀ امریکا  به آن بطور مستقیم  وابسته نیست، اما اشرافیۀ روس میخواهند تا  در امور  صادرات مواد خام  بحیرۀ کسپین  و آسیای میانه  موقف  انحصاری روسیه را  تثبیت  نمایند.   حکومت روسیه  در پرتو پروژۀ استراتیژیکی  خود میخواهد تا آنکشور را  به "بزرگترین  قدرت  انرژی"   جهان مبدل سازد و با استفاده از صدور موادخام  در اروپا  و آسیای شرقی،  پروبلم کمبود سرمایه  را حل نموده پروسۀ صنعتی سازی آنکشور را  سرعت  بخشد.   شرکتهای  دولتی  روسیه  تمام   دادوستد و ترافیک مواد خام آسیای میانه را تحت  کنترول  دارند.  

دولت روسیه که آسیای میانه را  به  حیث منطفۀ  منافع  حیاتی   خود  (کشورهای خارجی نزدیک)  تلقی کرده و سعی دارد  تا  دول  متذکره را در یک سیســـتم تعاونی  اقتصادی و نظامی  متفق سازد ، حامی  سیاسی  شرکت های نامبرده بشمار میرود.

همچنان روسیه  وابستگی  انحصاری  اروپا  نسبت  به مواد خام آ نکشور را بمثابۀ عنصر فشار  سیاسی  علیۀ  ممالک   اروپائی  مورد  استفاده  قرار میدهد.  بر اساس  تخمین های کمیسیون  اروپا،  این وابستگی  در سالهای  آینده  افزایش  خواهد  یافت. طبقۀ سرمایه دار

اروپا از سالهابدینسوبالای  حکومتها ی مربوط فشارمی آورد،   تا بمنظور  پایان  بخشیدن به وابستگی  انحصاری  انرژی  به  روسیه،  طرق  ورود مواد  خام،  "چندجهتی"  گردد.

اروپا  تلاش  دارد  تا بر مبنای  "استراتیژی آسیای میانۀ"  خود،  حکومات  آسیای   میانه و اطراف  بحیرۀ کسپین  را  در  چوکات  قراردادهای  همکاری  به  خود وابسته  سا زد،که این امر  ایجاب  میکنـد تا غرب نفوذ و حضور سیاسی اش را  در منطقه بطورملموس ازدیاد بخشد. به نظر دولت های مقتدر  اروپائی،   فعالیتهای هماهنگ  ناتو   در افغانستان میتواند نقش تعین کننده را در زمینه ایفا نماید.

قابل  توجه است که   کشورهای درحال ترقی آسیای جنوبی،  بالاخص چین الی 97 فیصد احتیاجات گاز خود را از همین منطقه وارد می کنند. کارشناسان را  عقیده بر آن است که بنا بر رشد و انکشاف سریع  صنایع  درچین، مایحتاج  آنکشور از ناحیۀ مواد  خام  ارتقا خواهد یافت. چنانچه انگلا مرکل  صدر اعطم آلمان  در زمینه اظهار داشت  که، "همین اکنون حکومت چین در چوکات یک استراتیژی  عمومی آنکشورِ(در حال پیشرفت و تشنۀ مواد خام)، نقش میانجیگرو تمویل کننده رابرای شرکت های چینی در ممالک آسیای میانه، اجرا می نماید.   شرکت های دولتی چین زمین های   نفت خیز را در قزاقستان خریداری نموده و یک پایپ لاین جدید را از آسیای میانه به آن کشور احداث کرده اند."

حکومت ایالات متحده بر"ویتنامی ساختن" افغانستان تکیه دارد

اهمیت بسزای  آسیای میانه  برای  روس ها،  چینائی ها و اروپائی ها  علت اساسی تلاش ایالات متحده در استفاده ازامکانات نظامی  بخاطر کنترول منطقه میباشد. پس از فروپاشی اتحاد شوروی،   هدف اساسی  سیاست   خارجی ماورا  حزبی  امریکا را تأمین  و تحکیم برتری ایالات متحده در سراسر جهان و همزمان با آن  جلوگیری  از توفیق  سائر دول در احراز آن مقام، احتوا میکند.  هنری کسینجر در سال 1992؛ اروپا، روسیه، چین و جاپان را به حیث رقیب درین عرصه معرفی کرد.  تحت کنترول  درآوردن منطقۀ  آسیای  میانه بهیچوجه در توقع و آرزوی  سیاستمداران   نئو کانسرواتیف چون  بوش و چینی  خلاصه نمیگردد.  زبگنیو برژنسکی  مشاور سیاست خارجی  اوباما، 12 سال قبل در کتابش تحت عنوان  "یگانه ابر قدرت جهان"  نگاشته  بود  که  برتر ی ایالات  متحدۀ امریکا در جهان

وابسته به برتری و والادستی آن در منطقۀ آسیای میانه میباشد.

درطی  30  سال  اخیر  فرا دستی   ایالات   متحدۀ امریکا  در منطقه  تحقق  نیافته  است.در سالهای 1990،  بمنظور رفع  این نقیصه، درحلقات امنیتی ایالات متحده در رابطه به ضرورت  تنظیم مجدد  سیاست انکشور در منطقه  بحث و پژوهش صورت گرفت.  

عمل  تروریستی 11 سپتامبر 2001،  خدمت  بزرگی   را در قبال  مشروعیت  اقدام  به "این تجدید نظرخطرناک" ایفا کرد. کار از افغانستان آغاز شد. کارل روف  رئیس   دفتر  وقت قصرسفید، درسال 2003  خاطرنشان ساخت  که   افغانستان  و عراق  تنها  جبهاتی

از یک  جنگ بسیار بزرگ اند،   نباید  شک  و تردید را بخود راه داد  که   جبهات  زیاد دیگری آنها را دنبال خواهند کرد.

با تغیر قدرت در ایالات متحدۀ امریکا،  عدۀ  کثیری  از مردمان جهان به  صلح   امیدوار گردیده اند.  سیاست های یکه تازانۀ بوش، ایالات متحدۀ  امریکا را  در برابر  سائر  دول به انزوا کشانیده،  قوای مقاومت منطقه را برضد "پلان های  تجدید  نظر" آنکشور تقویت بخشید.  درمقابل، استراتیژی  گلوبالیزم حکومت  جدید  ایالات متحده  حاکی از کنار آمدن با مخالفین احتمالی است. این استراتیژی خواهان همکاری و حمایۀ قوتهای نظامی   اروپا    وهمچنان "ویتنامی" ساختن جنگ افغانستان از طریق  کنار   آمدن با  "طالبان میانه رو" میباشد، ناکامی این  استراتیژی  نه  تنها  "پلانهای تجدید  نظر"  در شرق  نزدیک  را به مخاطره می اندازد،بلکه مشروعت برتری گلوبال کاپیتالیزم  درجهان را مورد سوال قرار خواهد داد.


May 3rd, 2009


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
مسایل بین المللی